ترس در دیواره ی كارون ۳

ترس در دیواره ی كارون ۳ خشكشوئی آنلاین: در یك بهار در اواخر دهه هفتاد خورشیدی رودخانه كارون با سیل عظیمی خروشید تا میزان آوردِ آب تا حدود 30 برابر مقدار معمولی آن در محل كارگاه سد و نیروگاه كارون ۳ در منطقه ایذه خوزستان افزایش پیدا كند.


این اتفاق موجب شد تا راه های دسترسی معمولی ما كه به راحتی حتی با ماشین می توانستیم خودمان را به دستگاه های حفاری در تكیه گاه های سد برسانیم قطع شود. پس از آن واقعه مجبور بودیم از بالای دیواره حفاری شده تكیه گاه سد با شیب بسیار تند مثل كوهنوردهای حرفه ای برای تعمیر دستگاه های حفاری كه گرفتار اشكال می شدند؛ پایین برویم تا خودمان را به دستگاه برسانیم. دیواره در آن زمان حدود چهل متر ارتفاع داشت و طنابی هم در آن آویزان شده بود اما تقریبن در پانزده متر انتهایی از پایین باید بدون طناب پائین می رفتیم و بعد موقع بالا آمدن خودمان را بالا می كشیدیم.

در تعمیرگاه دستگاه های حفاری شركت سابیر كه آنرا به نام واحد پنوماتیك هم می شناختند چند مهندس و تكنسین بودیم و آن روز وقتی قرار شد من برای رفع مشكل دستگاه بروم فقط به دیواره فكر می كردم! با یك همكار رفتیم كه استاد كار باتری بود. به هر طریقی بود او را راضی كردم از خاكریز برویم بالا و از دیواره تكیه گاه برای رسیدن به دستگاه استفاده نكنیم. راه بسیار طولانی تر می شد و خطر ریزش سنگ هم زیاد بود و در واقع كسی از آن راه برای رسیدن به محل تكیه گاه راست استفاده نمی كرد اما برای من این راه ترس كمتری داشت. بلدوزرها روی خاكریز بسیار مرتفع دائم می رفتند عقب و غرش كنان و عصبانی در صورتیكه دود بیشتری از اگزوز بیرون می دادند تا شبیه پرچم دراز و سیاهی بشود از آن بالا كلی سنگ و خاك را به جلو هل می دادند و به پائین می ریختند. به وسیله بی سیم با مسئول خاكریز صحبت كردیم و راضی اش كردیم تا بلدوزرها را متوقف نماید تا ما بالا برویم. بالاخره به بالا رسیدیم و كار بر روی دستگاه را شروع كردیم. در هنگام كار كردن گاهی به دیواره هم نگاه می كردم. پایین رفتن از خاكریزی كه آمده بودیم هر لحظه داشت غیرممكن می شد چون بلدوزرها داشتند آنرا به شكل دیگری در می آوردند و از جانب دیگر برای همین بالا آمدن هم كلی غرولند شنیده بودم كه آخر چرا از دیواره نیامدند؟ خاكریز به این عظمت كه محل رفت و آمد نیست....
پس تنها راه خروج من از آنجا فقط دیواره بود و بس!

كارگران و اپراتور های دستگاه های حفاری كه اغلب از مردمان بومی منطقه بودند خیلی راحت پاهایشان را در حفره های نامنظمِ باقی مانده از انفجارهای قبلی روی دیواره می گذاشتند و با گیر دادن دست هایشان در حفره های مشابه در بالاتر خودرا بالا می كشیدند و وقتی به طناب می رسیدند دیگر كار راحت بود اما برای ما كه وظیفه تعمیر و نگهداری این دستگاه ها را داشتیم و هر چند روز یك دفعه به آنها سر می زدیم آن هم وقتی كه مشكلات پیچیده بودند، بالا و پایین رفتن از آن دیواره سنگی كار آسانی نبود. در آن هنگام تنها سوْال زندگی ام این بود كه چطور می خواهم از این راه باردیگر برگردم بروم بالا؟

كارمان با دستگاه به اتمام رسید و حالا باید خودمان را بالا می كشیدیم. همكارم كه از اهالی خوزستان است خودش را تند و سریع بالا كشید و من را با دیواره تنها گذاشت. شروع كردم به بالا رفتن. دستم را به نخستین فرو رفتگی گیراندم، سنگِ خرد شده را زیر انگشتانم حس می كردم. آفتاب ظهر اهتمام در داغ كردن كوه داشت. سطح ناهموار دیواره وقتی از پائین به بالا به آن نگاه می كردی مثل یك غول بدشكل به نظر می آمد كه هر لحظه می خواهد خودرا تكان دهد تا من را به پائین پرت كند. هر چه بالاتر می رفتم و به انتها دیواره فكر می كردم می دیدم انتهایی جز آسمان آبی دیده نمی گردد. انگار دیوار تا آسمان بالا رفته بود. ابركی كه داشت تند تند به راهی می رفت درست بالای سر من ایستاد و بعد آرام آرام چند پاره شد. اپراتورها و كارگران در آن پائین زیر سایه ای نشسته بودند و اصلن توجهی به من كه حالا كلی بالا رفته بودم نداشتند. دست ها و پاهایم را به چاله های كم عمق گیر می دادم و خودم را بالا می كشیدم. دیگر فقط دو صدا را می شنیدم. یكی نفس كشیدن خودم و دیگری كشیده شدن پاهای لرزانم كه كوه را می خراشید تا خودرا در فرو رفتگی بالاتر جای دهد. همه بدنم آغاز به لرزیدن كرد. ترس آنچنان سراسر وجودم را فراگرفته بود كه یك لحظه خواستم خودم را از شر تحمل آن راحت كنم و تسلیم وسوسه رها كردن دست ها و پاهایم كه به شدت می لرزیدند بشوم. اندكی دست هایم را شل كردم اما وقتی به پایین نگاه باردیگر كردم و دیدم كه هیچ كدام از آدم هایی كه در زیر سایه دور هم نشسته اند نگاهی به من نمی كنند؛ فهمیدم كه این قضیه از آن پایین به این وحشتناكی كه من اینجا دارم حس می كنم نیست.

به هر حال خودم را بالا كشیدم و وقتی رفتم به غذا خوری كارگاه و نخستین قاشق ناهار را خوردم و لذت آنرا حس كردم خوشحال بودم كه تسلیم ترس نشده، دست هایم را زیاد شل نكرده و هنوز زنده و سالم هستم. كم مانده بود ترس بی مورد كار دستم بدهد! اما نتوانست چون من توانستم!



منبع:

1398/05/01
17:29:16
5.0 / 5
5830
تگهای خبر: آب , آسمان , اتو , دستگاه
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
X
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۸ بعلاوه ۳
خشک شوئی آنلاین

laundrybox.ir - حقوق مادی و معنوی سایت خشكشوئی آنلاین محفوظ است

خشكشوئی آنلاین

سفارش خشکشویی آنلاین